دانلود رایگان رمان عروس استاد بدون سانسور
عروس استاد
ماشین و توی حیاط خونه ی جدیدم پارک کردم و پیاده شدم.
خدا رو شکر که توی این خونه دو تا نگهبان و دو تا خدمتکار بود به هیچ کدومشون نیاز نداشتم و فقط برای اینکه اون اتفاق تکرار نشه آورده بودمشون.
وارد شدم و یک راست به اتاقم رفتم. گاهی احساس تنهایی میکردم اما این اواخر مدام سرم رو با کارهای مختلف گرم می کردم تا کمتر حس خلا داشته باشم با خستگی خودم رو روی تخت رها کردم. طولی نکشید که تلفن اتاقم زنگ خورد.
پوفی کردم و بدنم رو کشیدم و تلفن رو برداشتم.
نگهبان خونمون بود که گفت
_خانم یه آقایی با عصبانیت هی بوق میزنه و دعوا راه انداخته میخواد بیاد داخل
اخمام در هم رفت و پرسیدم
_کیه؟